چیزی که جذاب است اینجا تنهاییِ بی دریغِ من است. قرنطینه بهم فشار اورده خونه زندگی رو ریختیم بهم موقع جمع کردنش اما همسر عدم همکاریشو اعلام کرده . یه ذره کمک میکنه دوساعت میخوابه از اول اسفند کار تعطیل شده خونه است. امروز تا تونست حرصم داد روانیم کرد و هیچ گونه کمکی بهم نداد . نشست به نگاه کردن هرچی بهش گفتم بلند شو گوش نکرد . تنهایی مبلارو جابه جا کردم فرشا رو پهن کردم و جارو برقی کشیدم کمرم درد میکنه اعصابم خرابه باهاش سرسنگینم .
بابام به مامانم گفته پارسال که باجناقم بهت گفت حواست به شوهرت باشه واسه اینه که ازم پرسیده بود چرا اینقدر کار میکنی و حقوقت بالاست نمیرسونی؟ منم شوخی بهش گفتم چون زن دوم صیغه کردم نمیرسونم. و دوباره هرسری میپرسه زنه چیشد؟منم گفتم خرجش بالا بود دکش کردم رفت. بابام به مادرم گفته خودم بهت میگم این حرف شوخیه که از باجناقم نشنوی و بخوای فکر کنی من اینکاره ام . مادرم بهم زنگ زد گفت بابات داره دروغ میگه خودش اعتراف کرده که زن صیغه کرده بابات منو به یک زنه دیگه
خیلی وقته آدمهای اطرافمو خلوت کردم تقریبا از وقتی اومدیم تهران اینجوری شدم. دلم نمیخواد با خیلی ها رفت و آمد کنم اوایل برای مادرپدرم سخت بود ، قابل هضم نبود براشون الان راحت ترم خیلی راحت تر ولی خب یک سری رفتارا برام حکم دخالت رو داره که اهمیت نمیدم. دختر عمم پیام داد شوهرت کی خونس بیایم خونتون گفتم ماموریته خبر میدم. دلم نمیخواست بیان پیچوندم دو هفته شده خبر ندادم. مادرم هی میگه زنگ بزن بگو پنجشنبه بیان گفتم نه هنوز حوصله ام سر جاش نیومده دیگه هیچی نمیگه.
نوه خالم بیمارستان بستری شد یه هفته شیفتی میرفتم میموندم پیشش چون دخترخالم خودش بچه کوچیک داره منو خواهرشوهرش نوبتی رفتیم پیشش موندیم. روزای سختی بود. بخش اعصاب افتضاحه اونم برای یه بچه ۶ساله که تشخیص تومور دادن. دائما تشنج بچه هارو دیدم. روزای اول دست پاچه میشدم. روزای اخر دیگه عادی شد برام. خیلی افسرده و خسته ام . چشم روهم نذاشتم شب تا صبح بیدار موندم که تو خواب تشنج نکنه. از بس ازش پرسیدم خاله خوبی؟یا پشت درب دستشویی وایسادم هی گفتم برام شعر بخون که یهو
دیشب حالم خیلی بد بود یه آدم که احساس افسردگی میکنه تو خواب دندوناشو بهم میسابونه و در طول روز حرص میخوره از همه از برادر از خانواده از فامیل از قوم شوهر از جامعه و همه و همه . تازه این وسط مونده بودم شام چی بذارم که شوهر بدغذای من ایراد نگیره. همون موقع که وسط مخ پوکیدنیام بودم شوهر زنگ زد . گفت حوصله داری امشب نون بخرم برا بچه های شرکت سمبوسه درست کنی هردفه بهم میگن چرا سمبوسه زنت نمیپزه گفتم اشکال نداره نون بخر بیار.
مامانم زنگ زده میگه میخوام باهات م کنم. گفتم خیر باشه بفرما میگه عمه هات و مادربزرگت میخوان بیان باغ منم حوصله شونو ندارم بابات میگه ؟ن حوصله طیبه رو ندارم هی باید به بچه هاش بگم بشین نکن دست نزن یا جروبحثم بشه اعصابم نمیکشه پاشو برگردیم خونه. گفتم عجب خیری خخخ خودتون میدونید وقتی میدونی بعد رفتنشون باید بشینی حرص بخوری خب برگرد که نیان و اعصابت بهم نریزه . من که فامیلارو گذاشتم کنار توهم کم کم به حرفم میرسی گفت راست میگی باید بهشون رو ندم و پایان.
سرم به اندازه صد سال درد میکنه دیگه نمیشه به سایه ات هم اعتماد کنی معذرت خواهی کافی نیست آمریکا هم سال 67 وقتی هواپیمای مسافربری رو هدف قرار داد همین دیالوگ رو گفت اونم گفت ما فکر کردیم هدف جنگی باشه . هردو یک حرف زدن به کدوم میشه اعتماد کرد؟؟ سرم داره میترکه از اینکه انقلابیا به جای اینکه سرشون بره تو باسنش و صداشون در نیاد دست پیش گرفتن پس نیوفتن و دارن از حاجی زاده بت میسازن. ومنو مورد حمله قرار میدن .
روز 17آذر بود از اون حال بد ها اومدهبود سراغم داشتم کلافه میشدم بارون میزد هوا وحشتناک سرد. شب قرار بود برم کنسرت بهنام بانی همراه شوهر ولی یه دردی تو وجودم داشتم عین خوره روحمو چنگ میزد. ساعت3بلند شدم دست مادرمو گرفتم گفتم بریم آرایشگاه. کاملا یهویی و فوری عین آدمای عجول. گفتم موهامو بزن کامل از ته کوتاه کن هرچی کوتاه تر بهتر . آرایشگره اولش هنگ بود ولی شروع کرد موهام کاملا پسرونه شده بود. گفتم حالا اصلاح کن ابروهامو صورتمو.
چه حال بدی داشتم این چند روز دوباره حس بیخود بودن اومده بود دنبالم کوچک بودن خونه خفم میکرد نفس نداشتم حال نداشتم حوصله نداشتم . خبرای بد ازارم میداد. پشت هم خبر بد شنیدم شوک بهم وارد شد. دندونامو بیشتر روهم میکوبیدم و میسایید تو خواب دندون قروچه هام بیشتر و بیشتر شده. صبح که بیدار میشم میبینم بورس سقوط کرده یه شجاع دل ترور شده یه عالمه نخبه و دکتر مهندس از بین رفتن و هزارتا خبر بد دیگه. اگر دوستم امروز از گلیش عکس نمیداد الان این روحیه ی خوبو نداشتم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فناوری اطلاعات و ارتباطات سئو،آموزش سئو،بهینه سازی سایت یه کتاب خووووب میهن وب دانلود سرا تخفیف آنکس که عاجز از خلق لحظه هاست معلول است